موسیقی و صلح

قطعه مرز از کریس دی برگ

قطعه مرز از کریس دی برگ

قطعه مرز اثر کریس دی برگ هنرمند متولد 15 اکتبر 1948 در آرژانتین است. اسم اصلی ش کریستوفر جان دیویدسونه اما همه او رو با نام کریس دی برگ می شناسیم. شهرت و محبوبیتش به عنوان یکی از بهترین، پرکارترین و محبوبترین خوانندگان پاپ و سافت راک دهه های هفتاد تا نود برهیچ کسی پوشیده نیست. در ایران خودمون جوونای دهه پنجاه و شصتِ زیادی سالها با صدای او خوابیدن، بیدارشدن و عاشقی کردن.

اگه تعدادی از بهترین، دوپهلوترین و طوفانی ترین ساخته هاش -که من دوست دارم انقدر ازشون حرف بزنم که یه کتاب نوشته بشه- رو حساب نکنیم، (منظورم قطار اسپانیایی، پاتریشیای استریپر و سرباز جنگ صلیبی و چن تای دیگه)، ترانه هاش عموما به میزان مساوی بین اشعار عاشقانه و ضد جنگ تقسیم شدن، به همین دلیل فکرمی کنم در مجموعه ی “موزیک و صلح و دوستی” زیاد ازشون خواهیم شنید.

“مرز” اولین قطعه ایست که از این خواننده معرفی می کنیم. ترانه ای که داستان سربازی رو روایت می کنه که داره میون دوراهی رفتن به جبهه و فرار از جنگ با دلدارش دو پاره می شه. این قطعه اولین بار سال 82 در آلبوم فرار منتشر شد اما شهرت و محبوبیتش به حدی رسید که در چند آلبوم دیگه هم باز پخش شد. کریس دی برگ سال ها بعد دنباله ای هم براش ساخت که بعدها ازش خواهیم شنید.

Borderline

I’m standing in the station,
I am waiting for a train,
To take me to the border,
And my loved one far away,
I watched a bunch of soldiers heading for the war,
I could hardly even bear to see them go;

Rolling through the countryside,
Tears are in my eyes,
We’re coming to the borderline,
I’m ready with my lies,
And in the early morning rain, I see her there,
And I know I’ll have to say goodbye again;

And it’s breaking my heart, I know what I must do,
I hear my country call me, but I want to be with you,

I’m taking my side, one of us will lose,

Don’t let go, I want to know,
That you will wait for me until the day,
There’s no borderline, no borderline;

Walking past the border guards,
Reaching for her hand,
Showing no emotion,
I want to break into a run,
But these are only boys, and I will never know,
How men can see the wisdom in a war…

And it’s breaking my heart, I know what I must do,
I hear my country call me, but I want to be with you,
I’m taking my side, one of us will lose,
Don’t let go, I want to know,
That you will wait for me until the day,
There’s no borderline, no borderline,
No borderline, no borderline …

مرز

تو ایستگاهم، منتظرم قطار بیاد

که منو ببره به مرز

و عشقم ازم دوره

می بینم که سربازا دسته دسته منتظرن، رهسپار جنگن

و به سختی می تونم تحملش کنم

دور و بر رو می چرخم

اشک تو چشام حلقه زده

[آخه] داریم می ریم به مرز و من دارم با دروغ خودمو راضی می کنم.

زیر بارون صبح می بینمش

و مجبورم دوباره ازش خدافظی کنم

و این قلبمو می شکنه، می دونم اما مجبورم.

کشورم صدام می زنه ولی من می خوام با تو باشم

آخرش طرف خودم رو می گیرم. بالاخره یه طرف باید ببازه

[می گم] منو ول نکن. می خوام بدونم آیا تا روزی که هیچ مرزی نمونده باشه منتظرم می مونی؟ تا روزی که هیچ مرزی نمونده باشه؟

از بین نگهبانای مرزی رد می شیم

دستاش تو دستامه

هیچ احساسی نشون نمی دم ولی می خوام پا به فرار بذارم

اما این نگهبانا هم [مث خودم] یه مشت بچه ن [و ممکنه منو با تیر بزنن]

آخه چطوری ممکنه تو جنگ کسی از عاقلانه رفتار کنه؟

و این قلبمو می شکنه، می دونم اما مجبورم.

کشورم صدام می زنه ولی من می خوام با تو باشم

آخرش طرف خودم رو می گیرم. بالاخره یه طرف باید ببازه

[می گم] منو ول نکن. می خوام بدونم آیا تا روزی که هیچ مرزی نمونده باشه منتظرم می مونی؟ تا روزی که هیچ مرزی نمونده باشه؟

تا روزی که هیچ مرزی نمونده باشه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *